حقایقی در پس تحریف عملکرد گذشته سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
در حیــرتم از مــرام ایــن مــردم پـست
ایــن طــایفــه زنــده کــش و مــرده پــرست
سیمین بهبهانی

این نوشته را برای ادای احترام به رفیق کبیرهادی (احمد غلامیان لنگرودی) تقدیم می کنم که از قضای روزگار مدت زیادی افتخار همرزمی با او را داشتم.
توضیح مختصر
نگارنده ازهنگامیکه به مبارزه پیوستم سعی وافری بکار بردم تا خود را فراموش کنم وتمام توانم را از طریق سازمان چریکهای فدایی خلق ایران درخدمت جنبش انقلابی ایران قرار دهم. از اینرو هیچوقت نه علاقه ای به معرفی خود داشته و دارم و نه تمایلی به مطرح شدن ، چه رسد به سودای رهبری. اگراکنون رفقایی نظیر : بیژن جزنی ، مسعود احمد زاده ،امیرپرویز پویان ، حمید اشرف ، احمد غلامیان لنگرودی و ده ها رفیق ارزنده دیگر زنده بودند، نه خودرا سزاوار چنین جایگاهی میدانستم و نه اراده ای برای نوشتن این سطور داشتم. دریغ که رفقای شایسته ای را از دست دادیم و فقدان آنها خلاء بزرگی را در سازمان ایجاد کرده است . اکنون نه به اختیار بلکه به اجبار باید با معرفی خود سیر حوادث سازمان را تا آنجا که درجریان بودم به تحریر درآورم.

بطور اصولی خاطره نویسی چیز بدی نیست به شرطی که نویسنده وقایع را همانطور که شاهد بوده واتفاق افتاده بدون تفسیر، گزافه گویی و یا به قصد تصفیه حسابهای شخصی و گروهی به صورت مطلوبی به تصویر کشد و حقیقت را بازگو نماید .
شاید اگر این روزها شاهد اغراق گویی و دروغ پراکنی عده ای بیهوده گو نبودم که به قصد تخریب و با انگیزه مطرح کردن خودشان در باره سازمان یاوه سرایی می کنند، مانند ده ها سال گذشته سکوت را بر هرگونه اظهار نظرترجیح میدادم. از اینرو در چنین شرایط آشفته بازار و نابسامانی جایز ندانستم بیش از این دم فروبندم. به قول سعدی که:
تواضع گرچه محبوبست وفضل بیکران آرد
نباید کرد بیش از حدکه هیبت را زیان دارد

هدف از نوشتن این خاطرات نیز فقط بیان حقیقت است تا مردم بتوانند بهتر قضاوت کنند و پویندگان راه آزادی سره را از ناسره تشخیص دهند. نگارنده حتی قصد پاسخگویی و یا تصفیه حساب با اشخاصی که درسالهای گذشته بدون هیچگونه دلیل ، مدرک و یا شاهد بی طرف و معتبری به من و رفقای همرزمم تهمت زدند را ندارم. دیدن درد و رنج هم میهنان تحت ستم کشورمان از یکسو و عدم موفقیت در اجرای وظایفی که رسالت آنرا بدوش می کشیم ازجانب دیگر، چنان ذهن و روان مرا احاطه کرده که هرگز به فکر دفاع از خود نبوده و نیستم . درغلطیدن به چنین ورطه ای رانه فقط درست نمیدانم بلکه آنرا دور از اصول مبارزاتی تلقی می کنم. بیشتر در این پندارم که به قول حافظ:
شهر خالی است زعشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
سالهاست عده ای از عناصر اپورتونیست - رفرمیست ، بویژه جریانات ضدانقلابی نظیر سازمان اکثریت و حزب توده که ید طولایی در همکاری بارژیم جمهوری اسلامی ایران را در کارنامه دارند، تلاش می کنند ثابت کنند جنبش چریکی در زمان شاه امری اجتناب ناپذیر نبوده بلکه از روی ناپختگی و ناآگاهی عده ای ماجرا بوقوع پیوسته است.

افاضات این جماعت نه فقط فاقد تحلیل درستی از شرایط آن دوره است بلکه نمونه هایی از واکنش مردم در مناطق روستایی و یا اقشار ناآگاه جامعه را مستمسک قرار می دهند تا نتیجه گیری کنند ذهنیت همه مردم ایران در زمان شاه برعلیه چریکها ومشی مبارزه مسلحانه بوده است. تمام تلاش بیهوده و جهت دار آنان در راستای این سیاست است که ثابت کنند چریکها ازمردم جدا بودند و مردم پا به پای ساواکیها به تعقیب چریکها می پرداختند.

منبع و مأخذ آنان عمدتا اعضای کمیته مرکزی سازمان اکثریت، حزب توده و همپالگیهای آنان هستند که در سالهای گذشته بحد کافی نقاب از چهره گشوده ، در همکاری و نزدیکی با حزب مشارکت و اصلاح طلبان رژیم گوی سبقت از یکدیگر ربوده اند.
در باره درگیریهای سازمان با مأمورین ساواک و واکنش مردم نیز بجا بود حقایق همانطور که اتفاق افتاده بیان شود تا صاحب نظران و دلسوزان جامعه بتوانند باتکیه بر روایت درست به تجزیه و تحلیل تاریخی در مقاطع مختلف بپردازند. من منکر این حقیقت نیستم که بعضی ازمردم بخاطر ناآگاهی در مواردی مارا نفی می کردند، حتی برای دستگیری ما با رژیم همکاری می کردند ولی برعکس نمونه های زیادی داریم که مردم با جان و دل بما پناه می دادند و از هیچ کمکی به چریکها فروگذار نبودند، حتی موقع فرار و درگیری با مزدوران ساواک . از اینرو پرداختن یکجانبه به موارد نفی چریکها به اسم مردم، آنهم با استناد به اظهارات قشر کوچکی از عناصر ناآگاه جامعه تمام حقیقت نیست.

این اظهارات به قصد تخطئه یک خط مشی مشخصی است که حضرات سالهاست از آن فاصله گرفته اند، پرچم اشان را زمین گذاشته واکنون خجولانه مبلغ نظام سرمایه داری در قالب پشتیبانی از جناح اصلاح طلب رژیم برآمده اند. چه خوب بود اگر این شیفتگان خجول دنیای سرمایه داری بجای تاریخ نویسی و تحلیل از گذشته به بیان حقایقی پیرامون عملکرد خود وسازمان متبوعشان اکتفا می کردند و قضاوت تاریخی آنرا بعهده روشنفکران ، تاریخ نویسان و همه آزادیخواهان کشور می گذاشتند.

آنها که اکنون درمقام پرده پوشی حقایق برآمده اند قصد دارند از این رهگذر بدکرداریهای خودرا وارونه نشان دهند . از اینرو ترهات ذهن خودرا بجای نظر مردم ایران درقالب «تحلیل» منتشرمی کنند و برای تکمیل این سناریو از قول«چریکها» فاکت می آورند. درحالیکه این مدعیان، یا در آن دوره اصلا در سازمان حضور نداشتند، یا اگربودند نقش جدی در عملیات سازمان و درگیری بامأمورین ساواک نداشتند، چه رسد به مشاهده واکنش مردم هنگام فرار و درگیری . اینگونه تحلیل ویا تاریخ نویسی با حقایقی که در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران جریان داشته و مبارزات خونبار ۵۰ سال گذشته آنان همخوانی ندارد و دور از حقیقت است. به قول حافظ :
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

صرف نظر ازاینکه بعد از ده ها سال اکنون ما چه فکر میکنیم ، موضع ما در آن سالها دربرابر رژیم شاه تا چه اندازه درست بوده ویا چه اشتباهاتی داشتیم ، حق نداریم ذهن خودرا جای واقعیت بگذاریم و با استفاده از روشهای تبلیغی نسل جوان راگمراه و بازیچه اهداف خود قرار دهیم.

بهتر است بجای تحریف حقایق در باره مضمون واقعی تاریخ سیاسی - اجتماعی ایران در آن دوره به این نکته پرداخته شود که ما درحال نبرد و کشمکش برسر دو طرز تفکر بودیم. یکطرف اردوی طرفداران طبقه کارگر، زحمتکشان و همه محرومان جامعه که عمیقا به ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم معتقد بودند و هستند، در طرف دیگر اردویی که لنگان لنگان به سوی بورژوازی و طبقات مرفه جامعه قدم برمیداشت.
در یکسو ما با اعتقاد راسخ به چپ انقلابی باور داشتیم و تأکید می کردیم چپ ایران دارای پایگاهی استوار درجامعه است وهمواره می تواند نقش پیشرو را به تناسب زمان عهده دار باشد،
در سوی دیگر تفکری بود که یک رژیم ارتجاعی به نام جمهوری اسلامی ایران را ضد امپریالیست و مترقی ارزیابی می کرد و بادنباله روی از حزب توده و روسیه، آثار وجودی چپ را با سرپوش گذاشتن بر اختناق و خفقان رژیم حاکم منکر می شد.

درشرایطی که اختلاف بین دو طرز تفکر در سازمان جریان داشت ، هجوم ددمنشانه جمهوری اسلامی ایران بیش از هر وقت دیگری متوجه سازمان شد. در چنین موقعیتی سازمان اکثریت وحزب توده از هیچ رذالتی در پشتیبانی از رژیم دیکتاتوری - مذهبی حاکم فروگذار نشدند و برعلیه تمام جریانهای چپ، بویژه علیه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران با رژیم مذهبی حاکم همکاری کردند. این جماعت بی شرمانه تمام اطلاعات مربوط به رفقای دیروزشان را در اختیارجمهوری اسلامی قراردادند و کار را بجایی کشاندند که در کمیته مشترک و زندان اوین دارای دفتر و میز کار بودند. ده ها نفر از اعضا و هواداران سازمان که در دوره بازجویی، رژیم نتوانسته بود ردی از روابط آنها با سازمان پیدا کند، هنگام آزادی توسط سازمان اکثریت که اکنون بخشا در ملغمه ای بنام حزب چپ ایران فدائیان خلق متشکل هستند، شناسایی و به جوخه اعدام سپرده شدند.

این پرچمداران پرسابقه طرفدار جمهوری اسلامی کماکان از یک جناح جنایتکار رژیم به نام اصلاح طلب پشتیبانی می کنند. درهمان حال تلاش می کنند مبارزات پرافتخار سازمان را بی اعتبار کنند. آنها در کارزار تبلیغاتی خود این شبهه را دراذهان عموم می پرورانند که همداستان شدن آنها با جمهوری اسلامی ایران بر علیه نیروهای انقلابی امری طبیعی بوده و مشارکت در پیشبرد اختناق ، سرکوب و آدمکشی های جمهوری اسلامی امری اجنتاب ناپذیر بوده است. آنها هنوز با انواع تمهیدها می کوشند از خشم و نفرت مردم نسبت به رژیم جمهوری اسلامی ایران بکاهند و هرگونه ایده های انقلابی و عملکرد گذشته سازمان را با اما و اگرهای جهت دار از معنی و مفهوم تهی سازند.

از اینرو نگارنده دراین نوشته ومطالب آتی سعی می کنم به ذکر مواردی از درگیریها با مزدوران ساواک که خود در آنها مشارکت داشتم و واکنش مردم بسنده کنم، قضاوت را بعهده علاقمندان به دمکراسی، آزادی و پژوهشگران واگذار می نمایم.
امیدوارم خوانندگان عذر مرا بپذیرند که پس از گذشت سالها از وقوع حوادثی که به ذکر آنها می پردازم، درمواردی روز دقیق واقعه را بخاطرنمی آورم. معذوریتهای مبارزاتی برای ما هنوز بسیار است و درحال حاضر دسترسی به منابع مناسب آرشیوی برایم میسر نیست.

تقریبا اواخر تابستان ۱۳۵۰ و اوائل پائیز بود، (حدود اواسط مهرماه) قرار بود در منطقه سرآسیاب مهرآباد تهران بانک پارس را مصادره کنیم. شناسایی بانک توسط نگارنده و رفیق مهدی فضیلت کلام انجام شده بود. معمولا درآن زمان برای عملیات، بیشتر ماشینهای پیکان را مصادره می کردیم. شایداین توضیح برای خوانندگان کنجکاو ضروری باشد که چرا پیکان در اولویت مصادره قرار داشت. علت این بود که پیکان تقریبا در همه محلات وجود داشت و از طرفی برای مصادره احتیاج به ابزار پیچیده و یا شکستن پنجره ماشین نداشتیم. هروقت به قصد مصادره اتومبیل می رفتیم یک قوطی کبریت همراه داشتیم. داخل این جعبه کبریت انبوهی از سیمهای لخت شده قرارداشت. بایک چاقو پنجره سه گوش پیکان را باز می کردیم ، فوری کاپوت ماشین را بالا می زدیم ، جعبه سیم لخت را داخل دلکوی ماشین می گذاشتیم ، سپس با قرار دادن یک پیچ گوشتی که یکطرف به سیلندر ماشین و طرف دیگر به دینام وصل می شد اتومبیل شروع به استارت می کرد. تمام عملیات مصادره ماشین بین ۲ الی ۳ دقیقه طول می کشید.

از آنجا که این بانک کمی با شهر فاصله داشت ضروری دانستیم یک ماشین قوی تر داشته باشیم تا در صورت رسیدن پلیس و اقدام به فرار، باسرعت بیشتری بتوانیم از جاده مخصوص کرج خودرا به مناطق دیگری که از قبل شناسایی کرده بودیم برسانیم. رفیق مهدی به من گفت ماشین مناسبی در نظر گرفتیم و تو فقط سر خیابان جی منتظرما باش.

من رأس ساعت ۱۰صبح نبش خیابان جی درمحل قرار ایستاده بودم و به خیابانهای اطراف نگاه می کردم ، ناگهان متوجه شدم یک ماشین کادیلاک با سرعت سرسام آوری دارد به سمت محلی که من ایستاده بودم نزدیک می شود، سرعت اتومبیل آنقدر زیاد بود که نگران شدم سرپیچ که من ایستاده بودم کنترل فرمان از دست راننده خارج شود، درحالیکه به سمت گوشه پیاده رو درحرکت بودم ناگهان متوجه شدم دو سه تا بنز شهربانی پشت سر این کادیلاک درحال تعقیب و آژیر کشیدن هستند.
کادیلاک جلو من ترمز شدیدی کرد، طوریکه فکرکردم درحال چپ شدن است. سه تا از رفقا از ماشین خارج شدند وبه من گفتند فرار کن. هر کدام از ما به سمتی فرار کردیم. من این محل را خوب می شناختم. لایروبی نهر فیروزآباد که از بالای خیابان آیزنهاور شروع ، از محل خیابان بابائیان عبور و به پل امامزاده معصوم ختم می شد قبلا توسط شرکتی که من آنجا کار می کردم انجام شده بود. به جرأت می توانم بگویم تمام کوچه پس کوچه های این منطقه را می شناختم. از این رو من به سمت کوچه ای فرار کردم که در ادامه به خیابان اصلی منتهی می شد و پشت سر ساواکیها و مأمورین شهربانی قرار می گرفتم، درحالیکه مزدوران ساواک در جهت عکس به سمت خیابان جی دنبال ما بودند. یکی از رفقا که معلوم بود محل را خوب نمی شناسد به سمتی فرار کرد که روبرویش یک باغ کوچک قرارداشت.

من درحال فرار نگاه کردم و متوجه شدم این رفیق بسختی درحال بالا رفتن از دیوارباغ بود. دونفر دیگر را نتوانستم ببینم چطور واز کجا فرار کردند. در همان حال دو تا ماشین کامانکار روسی که پراز پاسبان شهربانی بود سر رسیدند . آنها دیوانه وار رگبار می زدند. یادم هست یک سرگردی که دیده بود رفیقی درحال بالا رفتن از دیوار است فریاد می زد به سمت دیوار، شلیک کنید.

من پس از دور زدن کوچه دوباره وارد خیابان اصلی شدم و دیدم درب یک خانه ای با چند صد متر فاصله از محل درگیری باز است. آهسته درب را باز کردم و وارد خانه شدم، خانه حیاط خیلی بزرگی داشت. پیرزنی ته حیاط نشسته بود. گفتم مادر سلام، ببخشید مثل اینکه اینجا تیراندازی شده و من ترسیدم، گفتم بهتراست یک کم داخل خانه شما بنشینم. گفت بشین مادر . باز شروع به عذرخواهی کردم و سعی کردم سر صحبت را بازکنم تا اعتمادش نسبت به من جلب شود. گفتم من مهندس این کانال بودم و آمده بودم سرکشی دیدم اینجا شلوغ شده. درحالیکه به قصد وقت تلف کردن سرگرم صحبت با پیرزن بودم یکدفعه یک آقایی حدود ۳۰ ساله از اطاق آمد بیرون . یک شلوار و یک زیرپوش سفید به تن داشت . هیکل نسبتا ورزیده ای داشت و یک دفعه به من خیره شد.

گفت تو کی هستی؟ گفتم ببخشید من مهندس این کانال بودم و آمدم برای بازدید مثل اینکه اینجا درگیری شده به مادرعرض کردم بهتر است کمی اینجا بنشینم. آمد جلو و با یک بدخلقی که بیشتر شبیه یک سگ هار بود و دنبال طعمه می گشت، گفت میدانی من کی ام؟ گفتم خیر. گفت من افسر شهربانی هستم. میفهمی. گفتم جناب سروان بنده عرضی نکردم. یکدفعه انگار بیماری هاری اش عود کرده باشد به من حمله کرد ودست چپ من راگرفت و بسرعت پیچاند آورد پشت کمرم. بنحوی که من کاملا خم شده بودم و بدنم حالت نود درجه شده بود. گفتم جناب سروان بیرون شلوغ است بشما کاری ندارم اگر ناراحتید اجازه بدهید ازخانه اتان می روم. گفت از کجا بدانم خرابکار نیستی. گفتم آقای محترم من به شما میگویم مهندس محل اتان بودم که برایتان کانال کشیدم ، ناراحتی اجازه بده بروم. ولی این بی شرف باز دست مرا می پیچاند، انگار دارد به پدال گاز ماشین اش فشارمی آورد و هر ازگاهی بیشتر می چرخاند. من تقریبا داشتم از درد بخودم می پیچیدم.

برای یک لحظه طوری که نفهمد دست راستم رفت روی کلت ام که به بدنم فشار می آورد، کمی جابجا کردم که نیافتد وهم اینکه راحت شوم. دوباره گفتم جناب سروان این کار شما منطقی نیست اجازه بدهید ازخانه اتان بروم. مادرش هم از اول می گفت نه نه جون این جوان کاری نکرده ولش کن. بالاخره آنقدرادامه داد تا داد مادرش درآمد و گفت نه نه جون بچه مردم را کشتی ولش کن. میگه میخواد بره ولش کن بره. مادرش تقریبا داشت صداش میرفت بالا. با جیغ وداد مادرش دست من رها شد و از سه چهارتا پله ایکه پائین آمده بودم رفتم بالا، درب را بازکردم و وارد خیابان شدم . هنوز خیابان مملو از پلیس و لباس شخصی بود ولی هیچکدام از اینها اول درگیری نبودند که مرا بشناسند. آنها بمثابه نیروهای کمکی بعدا رسیده بودند.

حدود دویست متر نرفته بودم که یکدفعه سه چهار تا از بچه هایی که داخل کوچه بازی میکردند و اول من را دیده بودند نگاهشان به من افتاد. من سرم را انداختم پائین و تند به راه رفتن ادامه دادم، ولی یکی اشان گفت ، هو هو خرابکاره را ، ایناهاش. من با بچه ها شاید صدمتر فاصله داشتم و با پاسبانی که صدای بچه هارا شنید حدود ۲۰۰ متر. احساس کردم باید بپرم یا پرواز کنم. من شروع به دویدن کردم و بچه ها باتفاق پاسبانی که کلاهش را دستش گرفته بود بدنبال من می دویدند.
فاصله خیابان بابائیان تا پل امامزاده معصوم حدود ۴-۳ کیلومتر است. من حدود هزار متر که دویدم رسیدم به کوچه ایکه اگر مستقیم ادامه می دادم می رسید به خیابان آریانا ولی چند کوچه فرعی از همین کوچه منعشب می شد که یکی از آنها دوباره می رفت به کانال منتهی می شد. لذا اطمینان داشتم تا آنها بین کوچه ها تصمیم بگیرند دو سه دقیقه وقت تلف می کردند.

یادم هست وقتی داشتم از کانال وارد کوچه مد نظر می شدم از بچه ها خبری نبود و فاصله من با پاسبانها خیلی زیاد شده بود. جائیکه درحال پیچیدن به داخل کوچه بودم یک آقایی سر کانال ایستاده بود، صدای یکی از پاسبانهارا شنیدم که داد میزد بگیریدش، خرابکار است بگیریدش. شاید منظورش این آقابود که سر کانال ایستاده بود چون من کس دیگری را ندیدم. شکی ندارم با توجه به خستگی من اگر این آقا بامن گلاویز می شد، احتمال اینکه پاسبانها دستگیرم کنند ویا از فاصله نزدیک تر بتوانند مرا هدف قرار دهند زیاد بود. با این حال این آقا ازجایی که ایستاده بود تکان نخورد، من کماکان با فاصله زیاد از پاسبانها درحال فرار به داخل کوچه بودم که شنیدم آن مرد با یک صدایی شبیه لوطی های محل داد زد، بابا ولش کنید، سرکار رفت ولش کنید. من نمیدانم این مرد چه کسی بود، کارگر ، کارمند ویا واقعا لوطی محل ، ولی هرکه بود به تقاضای پاسبانها هیچ وقعی نگذاشت و من به راهم ادامه دادم.

از آن به بعد تقریبا مطمئن شدم پاسبانها بین کوچه ها مرا گم کردند، چند بار پشت سرم را نگاه کردم ولی کسی را ندیدم . به احتمال زیاد آنها فکر کردند من رفتم به سمت خیابان آریانا ویا در کوچه ها جایی مخفی شدم. وقتی اطمینان پیدا کردم کسی پشت سرم نیست از سرعت دویدنم کم کردم ولی تقریبا دیگرنفسی هم برای دویدن نداشتم. سرانجام رسیدم به پل امامزاده معصوم. درحالیکه هرلحظه ممکن بود بخاطر خستگی در خیابان بیافتم، به سختی وارد گاراژ باربری مسعودی شدم. این گاراژ را می شناختم و ازطرف شرکت مشتری اشان بودیم.

آقای مسعودی صاحب گاراژ با دیدن حالت من جا خورد و من دیگر نتوانستم حرف بزنم ویا بنشینم. کف دفتر کارش دراز کشیدم. خاتمی نامی مسئول دفترش بود تلفن رابرداشت که زنگ بزند به اورژانس. مسعودی هم میگفت زود باش. من با دست و پا و زبان و چشم گفتم نه . گفت پس چته. خیلی آرام حالی اشان کردم که سه راه آذری بودم دود و دم زیاد بود وچون آلرژی دارم اینطوری شدم، فقط باید آب بخورم. تعجب کردند و یک کارمندشان به اسم ابوالحسن که خوب مرامی شناخت فوری یک پارچ آب آورد. تمام پارچ آب را بسرعت تمام کردم و گفتم ابوالحسن آب. دوباره آب آورد. احساس کردم عین ماشینهایی شدم که جوش می آورند و هرچه آب در رادیاتورشان می ریزند مثل فواره می زند بیرون. با این تفاوت که آب بدن من عرق می شد. نمیدانم چند تا پارچ آب نوشیدم تا بالاخره توانستم بصورت عادی صحبت کنم. به خاتمی گفتم یک تاکسی خبر کن. گفت بهتراست بمانی حالت بهتر شود. گفتم نه باید بروم داروهایم شرکت است. بعد یک تاکسی آمد داخل گاراژ و من خودم را رساندم به خیابان ویلا . آن موقع دفتر شرکت خیابان ویلا بود.

هنگامیکه به شرکت رسیدم رادیو را بازکردم که اخبار را گوش کنم، دیدم رادیو ایران با آب و تاب می گوید، باردیگر دست خرابکاران از آستین توده ایها بیرون آمد و سه نفر مردم بی گناه را در خیابان بابائیان به شهادت رساندند. در آن سالها هر گونه عملیات و درگیری ما علیه رژیم شاه را به حزب توده نسبت می دادند. بزعم ساواک، با این تاکتیک نه فقط چریکها در اذهان عموم مطرح نمی شدند بلکه عملیات به پای حزب توده نوشته می شد که مردم از آنان متنفر بودند.
در آن درگیری نسبت دادن کشتن عابرین به سازمان ازسوی ساواک یک دروغ آشکار بود. آن روز مأمورین شهربانی بودند که با مسلسل بی مهابا به هرطرف شلیک می کردند، یک دختر جوان و یکی دو نفر از مردم عادی را کشتند و عده ای رامجروح کرده بودند. آن روز اصلا ما در موقعیتی نبودیم که بتوانیم تیراندازی کنیم. فقط رفیقی که روی دیوار باغ رفته بود برای اینکه مأمورین را متوقف کند تا تعقیب اش نکنند چند تیر شلیک کرده بود که به هیچکس هم اصابت نکرده بود. این شلیک فقط فرصتی برایش فراهم کرده بود که بتواند از بالای دیوار خودرا به داخل باغ پرت کند.

معمولا بعد از این اینگونه اتفاقات ما یک قرار ثابت داشتیم که می رفتیم سر قرار. غروب همان روز من رفتم سر قرار و خوشبختانه رفیق مهدی آمده بود. معلوم شد آن رفیقی که از دیوار بالا رفته بود قبل از اینکه خودش را پرت کند داخل باغ یک تیر به بازویش اصابت کرده بود ولی توانسته بود فرار کند. رفیق گفت زخم اش خیلی عمیق نیست و بزودی بهبود پیدا میکند.

از ماجرای تعقیب کادیلاکی که قبلا مصادر شده بود پرسیدم، گفت حدود خیابان هاشمی من متوجه شدم یک ماشین بنز سیاه رنگ انگار قصد تعقیب مارا دارد. سرعت را زیاد کردم آنهم زیاد کرد، یواش کردم آنهم یواش کرد. حدس زدیم از مشخصات ماشین به ما مشکوک شدند. بعد پیچیدیم به سمت خیابان بابائیان، احساس کردم بنزها دوتا هستند. سرعت را زیاد کردیم که آنهارا جا بگذاریم متوجه شدیم تعداد ماشینهایی که مارا تعقیب می کنند در حال اضافه شدن هستند، درهمین موقع رسیدیم سر قرار تو و بقیه ماجرا.

در همین اتفاقی که سعی کردم با جزئیات آنرا شرح دهم افراد مختلفی از مردم با ما روبرو شدند. جای شکی نیست درخانه آن پیرزن که پسرش پلیس و جزو جایزه بگیرهای شهربانی بود اگر هویت مرا شناخته بود کارم تمام بود، ولی حدود یک کیلومتر آنطرف تر پاسبانهایی که دنبال من می دویدند و فریاد می زدند، خرابکار است بگیردش کسی جلو مرا نگرفت . به نظرم آن مردی هم که کنار کانال بی توجه به درخواست پاسبانها بجای اینکه در صدد دستگیری من بر آید گفت بابا ولش کنید، سرکار رفت ولش کنید، آگاهانه برای اینکه به من آسیب نزند این ندای دو پهلو را به پاسبانها داد و گفت بابا ولش کنید. رفقای دیگر هم هنگام فرار بعد از عبور از خانه های مردم و خارج شدن توانسته بودند به خیابان اصلی برسند و صاحبخانه ها هیچ مزاحمتی برایشان ایجاد نکرده بودند.

نمونه های این قبیل برخوردها زیاد بوده است. از بد حادثه زنده ماندن بعضی ها باعث برهم خوردن خیال پردازیهای بیشتراپورتونیست - رفرمیست ها گردیده، وگرنه چه بسا درصدد بر می آمدند تا بیش از این حقایق را تحریف و گذشته را واژگونه تفسیر کنند. در آینده موارد مشابه دیگری را ذکر خواهم کرد تا علاقمندان به پژوهش و تحلیل پیرامون عملکرد چریکهای فدایی خلق ایران و واکنش مردم در آن برهه از تاریخ بتوانند ازآن بهره مند شوند.

بهرام (حسین زهری)
سخنگوی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
اردیبهشت ۱۴۰۰

۲ ۳ ۴ ۵ ۶
:آرشیو اخبار ومقالات اخیر

A.C.P- Postfach 12 02 06-60115 Frankfurt am Main-Germany

Web Site: http://www.iranian-fedaii.de

E-Mail: organisation@iranian-fedaii.de

بخشی از اخبار و مقالات قدیمی


حسین زهری
۱
حسین زهری